اگر شروع کنم تورا در خودم تمام می شوم می بینی حرف من وتو حرف نیست حدیث است حدیث دلی سوخته که خریدارش جز تو نیست ببین راز سرگشتگی وحیرت مرا نشانی دل سوخته مرا از هر که بپرسی می داند ...
سردار اگر من ایستاده ام ایستاده گی مردانه تو را دیده ام من کودک نوپای عشق ایستادن نمی دانستم با تو دانستم که باید برای چیزهایی که داریم وباید داشته باشیم بایستم اما استادگی تو کجا و ایستادن این مقلد بی تاب تعلیم ندیده کجا ؟
حضورت همیشه با من است گرچه هزاران فرسنگ از من فاصله داشته باشی در حدیث عشق صحبت قرب وبعد نیست هر چه دورم بیشتر نو را در خودم پیدا میکنم دیگر منی نمانده ولی نه .. هنوز منی هست که تو آنجایی ومن ...
سراپای وجود م بوی تو را میدهد بوی کسی که هرگز ندیده ام اش اما با تمام وجود میشناسمش او را از پس پرده های زمان دیده ام من تو را با تمام وجود یافته ام با تمام دلم جستجو کرده ام تو تمامیت مرا در حیرت پیچیده ای برگرد تا پیدا شوم ...